واژگان فارسي ابن سينا و تأثير آنها در ادبيات
واژگان فارسي ابن سينا و تأثير آنها در ادبيات
واژگان فارسي ابن سينا و تأثير آنها در ادبيات
نويسنده : دکتر محمد معين
پس از فتوحات عرب در شرق و غرب و شمال و جنوب جزيره العرب، و توسعه حکومت خلفا و ايجاد تمدن اسلامي، زبان عربي که قرآن مجيد بدان زبان نازل شده، زبان علمي و تقريباً رسمي مسلمانان جهان – از جمله ايرانيان- گرديد. اديبان و دانشمندان ايراني، مصفنات و مولفات خويش را بيشتر به زبان تازي تأليف مي کردند؛ چنان که آثار ابن قتيبه دينوري، حمزه اصفهاني، محمد بن جرير طبري در ادب و تاريخ، و تصنيف ابن فقيه همداني در جغرافي، و مولفات محمد بن يعقوب کليني و ابن بابويه در حديث، و نوشته هاي محمد بن زکرياي رازي در طب، و آثار ابومعشر بلخي در رياضي و نجوم همه به زبان عربي نوشته شده است.
از آغاز قرن سوم هجري، شعر فارسي که زبان دل و ترجمان احساسات است، ظاهر شد و رو به تکامل گذاشت؛ ولي نثر فارسي قريب يک قرن بعد نشأت يافت و به تدريج به سوي کمال شتافت. نخست آثار ادبي و تاريخي و جغرافيايي و ديني به زبان پارسي به رشته تحرير در آمد، چنان که شاهنامه ابومنصوري که مقدمه آن به جا مانده مولف به سال 346 ق، و کتاب گرشاسب تأليف ابوالمويد بلخي معاصر نوح بن منصور (365- 387 ق)، و ترجمه و اقتباس از تاريخ طبري توسط محمد بن ابي الفضل محمد بن عبدالله بلعمي (متوفي 363 ق) در تاريخ؛ و عجايب البلدان تأليف ابوالمويد مذکور، و حدود العالم من المشرق الي المغرب (مولف به سال 372 قمري) در جغرافي، و رساله در عقايد حنفيان تأليف حکيم ابوالقاسم سمرقندي (متوفي به سال 343 ق) و ترجمه و اقتباس از تفسير طبري توسط گروهي از علماي ماوراء النهر در عهد منصور بن نوح بن نصر (350- 365 ق)، و تفسير قرآن موجود در کتابخانه دانشگاه کمبريج (انگلستان) در زمره کتب ديني به شمار است.
کتاب هاي علمي فارسي از حيث زمان و کميت در مرحله دوم قرار دارد، از اين قبيل است: رساله استخراج محمد بن ايوب طبري (قرن چهارم) و شش فصل همان مولف در نجوم، و هدايت المتعلمين يا الهدايه في الطب تأليف ابوبکر (يا ابوحکيم) ربيع بن احمد اخويني بخاري مولف در حدود 370 ق، و رگ شناسي تأليف ابن سينا (373- 428 ق) در طب؛ و دانشنامه علائي تأليف ابن سينا (مولف بين 414 و 428 ) ترجمه و شرح قصه حي بن يقظان به قلم يکي از معاصران ابن سينا که به امر علاء الدوله کاکويه (398-433 ق) صورت گرفته در حکمت.
1- عامه مردم و حتي طبقه متوسط از زبان عربي- جز آنچه مربوط به فرايض ديني بود- چيزي نمي دانستند؛ بنابراين کتابي که براي استفاده اين طبقات نوشته مي شد، ناگزير مي بايست به زبان مادري آنان تأليف شود.
2- غالب شاهان و امراي ايراني از زبان عربي آگاهي کافي نداشتند، و مولفان و مصفنان که کتب خود را براي تقرب و تمتع از صلات و جوايز، بديشان اتحاف مي کردند، ناگزير بودند که آثار خود را به زبان فارسي بنويسند، و حتي يک از علل رواج شعر فارسي در همين امر است. مولف تاريخ سيستان نويسد: “]پس از تسخير هرات به دست يعقوب] شعر او را شعر گفتندي به تازي:
قد اکرم الله اهل المصر و البلد
بملک يعقوب ذي الافضال و العدد...
چون اين شعر برخواندند، او عالم نبود، در نيافت، محمد بن وصيف حاضر بود و دبير رسايل او بود، و ادب نيکو دانست، و بدان روزگار نامه پارسي نبود. پس يعقوب گفت: “چيزي که من اندر نيابم، چرا بايد گفت؟” محمد بن وصيف پس شعر پارسي گفتن گرفت... و چون عجم برکنده شدند و عرب آمدند، شعر ميان ايشان به تازي بود، و همگنان را علم و معرفت شعر تازي بود، و اندر عجم کسي بر نيامد که او را بزرگي آن بود پيش از يعقوب که اندر او شعر گفتندي، مگر حمزه بن عبدالله الشاري، و اوعالم بود و تازي دانست، شعراي او تازي گفتند و سپاه او بيشتر همه از عرب بودند و تازيان بودند. چون يعقوب زنبيل و عمار خارجي را بکشت و هري بگرفت، و سيستان و کرمان و فارس او را دادند، محمد بن وصيف اين شعر بگفت:
اي اميري که اميران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولاي و سگ بند و غلام....
و بسام کورد از آن خوارج بود که به صلح نزد يعقوب آمده بودند. چون طريق وصيف بديد اندر شعر، شعرها گفتن و اديب بود، و حديث عمار اندر شعري ياد کند؛
هرکه نبود او به دل متهم
بر اثر دعوت تو کرد نعم..
باز محمد بن مخلد هم سگزي بود، مردي فاضل بود و شاعر، نيز پارسي گفتن گرفت، و اين شعر را بگفت:
جز تو نزاد حوا و آدم نکشت
شير نهادي به دل و بر منشت...
پس از آن هر کسي طريق شعر گفتن بر گرفتند؛ اما ابتدا اينان بودند..”
در مقدمه ترجمه و اقتباس از تفسير طبري مي خوانيم: اين کتاب را بياوردند از بغداد؛ چهل مصحف بود اين کتاب نبشته به زبان تازي و به اسنادهاي دراز بود، و بياوردند سوي امير سيد مظفر ابوصالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعيل رحمت الله عليهم اجمعين. پس دشخوار آمد بر وي خواندن اين کتاب و عبارت کردن آن به زبان تازي، و چنان خواست که مر اين را ترجمه کند به زبان پارسي. پس علماي ماوراء النهر را گرد کرد، و اين را ايشان فتوا کرد که: “روا باشد که ما اين کتاب را به زبان پارسي گردانيم؟” گفتند: “روا باشد خواندن و نبشتن تفسير قرآن به پارسي مر آن کسي را که او تازي نداند”.
شهمردا نبن ابي الخير در نزهت نامة علائي” و “شنيدم که خداوند ماضي علاء الدوله قدس الله روحه.. خواجه رئيس بوعلي سينا را گفت: اگر علوم اوايل به عبارت پارسي بودي، من توانستمي دانستن. و بدين سبب به حکم فرمان دانشنامه علايي ساخت.” و به احتملا قوي ابوريحان بيروني “التفهيم” فارسي را نيز به همين منظور براي ريحانه دختر حسين (يا حسن) خوارزمي تأليف کرده است.
با تأليف اين دو کتاب، فرهنگ لغات فارسي غني تر و ارجمند تر گرديد؛ زيرا اين دو دانشمند از لغاتي که متداول و رايج بود، و نيز از آنچه که بطون کتب مضبوط بود، گلچين کرده، در دو اثر جاويدان خود به کار بردند و براي مفاهيمي نيز که لغتي در تداول يا در کتب پيشينيان نيافته بودند، لغات رايج را مجازاً به معاني جديد استعمال کردند؛ و در صورت ضرورت، ترکيبات و اصلاحاتي از مفردات پارسي پرداختند، و زبان پارسي را- تا آنجا که در آن عهد ميسر بود- شايسته اداي مفاهيم علمي کردند.
زمان تأليف دانشنامه و التفهيم قريب به يکديگر است؛ چه التفهيم در سال 420 ق تاليف شده و سال تأليف دانشنامه هرچند مشخص نيست، ولي به طور قطع بين سال هاي 414 و 428 تأليف شده است. بنابراين با مدارک موجود تقدم و تأخر تأليف اين دو کتاب با تأثير يکي در ديگري معلوم نيست. در هرحال با وجود اختلاف دانشنامه و التفهيم در موضوع، آن دو لغات و ترکيبات مشترک بسيار دارند که از آن جمله است:
لغات مشترک: آبناک (پر آب و زميني که از همه جاي آن آب بيرون مي جوشد)، آرميدن (و مشتقات آن: ساکن بودن، بي حرکت بودن)، (آميختن (و مشتقات آن: اختلاط و امتزاج و ترکيب)، اندر يافتن (و مشتقات آن: ادراک کردن)، باريک (دقيق)، برسو (عالي و سمت فوقاني)، پذيرفتن، پذرفتن (قبول، بيروني آن را به معني نجومي به کار برده و ابن سينا به معني فلسفي)، پيوستن (اتصال، بيروني اين کلمه را به مفهوم نجومي گرفته و ابن سينا به مفهوم فلسفي. همچنين است پيوند به معني اتصال)، تنومند (جرم و جسم)، تنومندي (جسمانيت، بيروني به مفهوم نجومي استعمال کرده و ابن سينا به معني حکمي)، جنبانيدن (و متشقات آن: حرکت دادن تحريک)، چگونگي (کيفيت)، چهار سو (چهار گوشه، مربع، مستطيل و چهار سويي: چهار گوشه بودن)، خرمن (ماه: هاله)، ديگرم (وصف ترتيبي، ديگر)، ديداري (مرئي)، راست (مستقيم خط)، رده (صف، سطر، کلمات)، زبر سو (علوي مقابل سفلي)، زيانکار (مضر، ضاري)، سه سو (مثلث؛ سه سويي مثلث بودن)، شمار (عدد)، فروسو (تحت، سفل)، فرو شدن (انحطاط، سقوط، غروب)، کرانه (کنار، طرف، حاشيه)، گرايستن (ميل کردن، متمايل شدن) مانندگي (شباهت و تشبيه)، ميانگين (ميانگي، واسطه، متوسط)، نگرش (نظر، ملاحظه)، نهادن (فرض کردن)، هموار (مسطح)، همواري (مسطح بودن)، يادداشتن (و متشقات آن: حفظ به خاطر داشتن).
بديهي است که بسياري از لغات بسيط و مرکب در دانشنامه آمده که در التفهيم نيست و به عکس. التفهيم و دانشنامه هريک جداگانه در کتب نجومي و فلسفي پارسي تأثير کرده اند.
بخش اول: لغات معمول در زبان فارسي که پيش از عهد ابن سينا و هم در زمان او متداول بوده است و شيخ آنها را طبق عادت در آثار خود وارد کرده است، از اين قبيل است:
آبي، آتشي، آرامش، آسان، آفت، آهنگ، اسب، افکندن، ايستادن، باد، برف، پايدار، پدري، پذيرفتن، جدايي، خون، درشتي، دل، روشنايي، سخن، سردي، شاخ، کمي، گردش، گرمي، گوشت، مغز، يکسان و غيره.
بخش سوم: لغات علمي و فلسفي که ابوريحان بيروني و ابن سينا هر دو آورده اند و نمونه آنها پيشتر گذشت.
بخش چهارم: لغات و ترکيباتي که نخستين بار در آثار ابن سينا آمده، و در کتاب هاي مولفان پيش از او ديده نمي شود؛ از اين قبيل است: ايستادگي به خودي خود، ايستاده به خود، به خويشتن ايستادن، بهره پذيرش، بي گسستگي، پسرگر، پيوندپذير، پيونددار، ترکيب پذيرنده، جزاويي جزوي شناس، جنبش پذير، جنبش پذيرفتن، جنبش پذيري، جنبش دار، جنبش راست، جنبش گرد، جهت گر، خانه گر، دو چنداني، شايد بود، شايد بودن، علم زيرين، علم سپس طبيعت، علم فرهنگ، علم ميانگين، کار کنش، کجايي، کدامي، کي، مانندگي جستن، مانندگي نمودن، مايگي، معشوق ماني، هرآينگي بودن، هست آمدن، هست بودن، هستي ده و غيره.
طبق فهرست هايي که نگارنده براي لغات و اصطلاحات برجسته پارسي با مرکب از تازي و پارسي دانشنامه (بخش هايي منطق، الهي و طبيعي) ترتيب داده شماره آنها از اين قرار است: منطق 214، طبيعي 201، الهي 474 که جمعاً 889 کلمه است. رساله رگ شناسي نيز طبق استخراج مصحح آن، آقاي سيد محمد مشکوه 150 لغت و ترکيب قابل توجه دارد، و جمع اين دو بخش 1039 است؛ و اگر مکررات را حذف کنيم شامل قريب هزار لغت بسيط و مرکب خواهد بود. ابن سينا در انتخاب و وضع لغات فارسي شيوه هاي ذيل را به کار برده است.
1- تغيير معني متداول: شيخ بسياري از لغات معمول عهد خود را مجازاً براي مفاهيم فلسفي و علمي استعمال کرده است، از آن جمله است: ايستادن (قائم بودن)، به خواست (بالا راده)، برينش (قطع در رياضي و هندسه)، بسياري (کثرت، مقابل وحدت)، بکنيدن (ان ينفعل)، پذيرا (قابل، به اصطلاح فلسفي) پذيرفته (حال، به اصطلاح فلسفه)، تنومند[ (عالم) جسماني]، تنومندي،[ (قوت هاي) جسماني]، جدايي (غيرت)، جوالدوزي (ممسلي، نبض)، دارنده[ (علت) مبقيه]، داشت (ملک)، دريابنده (مدرک)، روان (نفس)، زخم (قرعه، ضربه)، سربه سر (مساوي)، کجايي (اين)، کرده، (مفعول، محدث)، کنا (فاعل، فعيل)، کنندگي (فاعليت، محدثيت)، کننده (فاعل، محدث)، کنش (اين يفعل)، کيي (متي)، گداخته (مايع، متقابل جامد)، مايگي (ماديت، ماده بودن)، نهاد (وضع)، يکيي (وحدت، مقابل کثرت).
2- ترکيب و اشتقاق: همچنين ابن سينا از ترکيب لغات با يکديگر و اشتقاق از مصادر اصطلاحاتي براي مفاهيم علمي و فلسفي ساخته است. اين گونه کلمات نيز بر دو قسم است:
الف- ترکيب لغات فارسي: از اين نوع است: آيينه سوزان (آيينة محرقه)، ارگي [منشاري (نبض)]، افکندن گمان (توليد شک)، اندر ميان افتاده (الواقع في الوسط)، اندريابايي (ادراک)، اندريابنده (مُدرک)، اندريافت (ادراک)، اندريافتن (ادراک)، اندريافته (مدرک)، ايستادگي به خودي خود (قائم بالذات بودن)، ايستاده به خود (قائم بالذات)، ايستاده بودن (قائم بودن)، باريک گوهري (دقت در جوهر)، بالش ده (منميه)، برسو (جهت علو)، بستناکي (انجماد)، بهره پذير (قابل قسمت)، بهره پذيرش (قابليت تقيسم، قابليت تجزي)، بهره پذيرفتن (قابليت تقسيم)، بيرون از طبيعت (مابعدالطبيعه)، بي گسستگي (لاينقطع)، پاره شدن (تجزي)، پسرگر (مولد و موجد پسر)، پهن ناخن (عريض الاظفار) پيداگر (ظاهر کننده)، پيوند پير (قابل اتصال)، پيوند پذيرفتن (قبول اتصال)، جان سخن گويا (سخن ناطقه)، جزاويي (خلاف، تقابل) جنبايي [(قوة) حرکت]، جنبش پذير (قابل حرکت)، جنبش پذيرفتن (قبول حرکت)، جنبش پذيري (قابليت حرکت)، جنبش دار (متحرک)، جنبش راست (حرکت مستقيم)، جنبش گرد (حرکت مستدير) جنبنده به خواست چه چيزي (ماهويت، ماهيت)، دم موشي [ذنب الفار (نبض)]، دو زخمي [ذوالقرعتين (نبض)]، ديداري (ظاهري)، ديرجنب (بطي ء الحرکه)، روشن سرشتي (منور الفطره بودن)، زايش ده (مولده)، زفرزبرين (فلک اعلي)، زفر زيرين (فک اسفل)، زودجنب (سريع الحرکه)، سست زخم (سست قرعه، سست ضربه)، سه سو (مثلث)، سه سويي (مثلث بودن)، شايد بود (امکان)، شايد بود بودن (ممکن بودن)، فروسو (جهت سفلي)، گوهر روينده (جوهر نامي، نبات)، مانندگي جستن (تشبه)، مانندگي نمودن (تشبه نمودن)، مورچگي [نملي( نبض)]، ناپذيرا (غيرقابل)، ناپذيرايي (عدم قبول) ناديداري (باطني)، ناشمار (غيرعدد)، هرآينگي بودن (وجوب)، هست آمدن (به وجود آمدن)، هست بودن (موجوديت)، هست شدن (موجود شدن).
ب- ترکيب لغات پارسي با لغات تازي؛ از آن جمله است: افکندن يقين (توليد يقين)، جدا وزن (مباين الوزن)، جهتگر (ذو جهت، دارندة جهت)، حدکهين (حداصغر)، حد مهين (حداکبر)، حد ميانگين (حد اوسط)، حرکت راست (حرکت مستقيمه)، حرکت گرد (حرکت مستديره)، سردي طبيعي (برودت طبيعي)، سردي ناطبيعي (برودت غيرطبيعي)، شمار تام (عدد تام)، علم آب (علم تفسره، علم بول)، علم انگارش (علوم و هميه، رياضيات)، علم برين (علم اعلي، حکمت مابعدالطبيعه)، علم پيشين (حکمت اولي)، علم ترازو (منطق)، علم رگ (علم نبض)، علم زيرين (علم اسفل، علم طبيعي)، علم سپس طبيعت (علم مابعدالطبيعه)، علم فرهنگ (علم تعليمي)، علم ميانگين (علم اواسط)، فلسفه پيشين (حکمت اولي)، قسمت پذير بودن (قابل قسمت بودن)، قسمت پذير شدن (قابل قسمت شدن)، قسمت پذيرفتن (قبول قسمت)، قوت اندر يابنده (قوه مدرکه)، قوت جنبش (قوه حرکت، قوه محرکه)، قوت داننده (قوه عاقله)، قوت کنايي (قوه فاعله)، قوت يادداشت (قوه حافظه)، قياس راست (قياس مستقيم)، گرمي طبيعي (حرارت طبيعي)، گرمي ناطبيعي (حرارت غيرطبيعي)، گوهر شناسنده به حس (حيوان)، مقدمه پيشين (مقدمه اولي)، مقدمه کهين (مقدمه صغري)، مقدمه مهين (مقدمه کبري)، نايقيني (عدم يقين)، نبض آهوي (نبض غزالي)؛ نبض باريک (نبض دقيق)؛ نبض تيز (نبض سريع)، نبض خرد (صغير)، نبض درنگي (نبض بطيء)، نبض دمادم (نبض متواتر)، نبض ستيز (نبض غليظ)، نبض لرزنده (نبض متشنج).
تأثير واژگان پارسي ابن سينا در ادبيات
مصنفات پارسي ابن سينا در نويسندگان کتب فلسفي تأثير بسزا کرده و بسياري از لغات بسيط و مرکب او را مولفان ديگر اقتباس و استعمال کرده و سبک او را در وضع لغات به کار برده اند. نخستين تأثير آثار شيخ در حلقه ياران و شاگردان او آشکار شد.
علاوه بر اين لغات مشترک، مترجم و شارح قصه حي بن يقظان لغات پارسي با مرکب جالب توجهي به شيوه ابن سينا به کار برده است؛ از اين قبيل است: آباداني کن (تعمير کننده)، آبخيزگاه (منبع)، آشنا کن (سابح)، آميختن (اختلاط، امتزاج)، آمخيتن (مجاورت، معاشرت)، آميخته (مختلط)، آن جهاني (اخروي)، انبوسنده (متوالد)، انبوسيدن (تولد، موجود گرديدن)، انديشه کردن (تفکر)، بردفسانيدن (چسبانيدن)، بردوسائيدن (چسبانيدن)، بودن (وجود)، بستاخي (گستاخي، جسارت)، بودني (مکوّن)، بي آرامي (عدم سکون)، پرواز کن [دارج (پرنده)]، پژوژ (الحاح)، پژوژناکي (اصرار، مصريت)، پوشيدني (ملبوس)، تيزديداري (حدت نظر)، جاي پذير (قابل مکان)، جاي گير (حال)، خردتن (صغير الجثه)، خرد دانا (عقل نظري)، خردکارکن (عقل عملي)، خوردني (مأکول) دهندة صورت ها (واهب الصور)، ديدني (مرئي)، راست پر [مدوّم (پرنده)]، راست فراستي (فراست صحيح) راه ميانه (طريق معتدل)، زودرو (حيثت الحرکه)، شناسا (عارف داننده) شنودني (مسموع)، فره مند (باشکوه، بافر)، قوت چشم (قوة غضب)، گران و (ثقيل الحرکه)، لهوناک (لهودوست، عياش)، ناگويا (عجم، صامت)، نهندة شريعت (واضع شريعت)، نيست شدن (عدم).
ايستاده (قائم)، بريدن (قطع)، بيروني (خارجي)، پاره (جزء، بخش)، پهلو، پهلوي (جانب)، پهنا (عرض)، پيشينگان (قدما)، پيوستن (اتصال)، پيوندانيدن (اتصال دادن)، تيزي (حدت، تندي)، جفت (زوج)، جنبش (حرکت)، چند (مساوي، معادل)، درازا (طول) دستان (نغمه، آهنگ)، دشخوار (مشکل، صعب)، زبرين (عليا)، زيرين (سفلي)، سپسين (متأخر، مؤخر)، ستبرا (ضخامت)، سو، سوي (جانب، طرف)، شايستن (ممکن بودن)، طاق (فرد)، کاستن (کم کردن)، کنار (جانب، طرف)، گران (ثقيل)، گراني (ثقل، سنگيني)، مانندگي (شباهت)، مهتر [بزرگتر (در مورد غير ذوي العقول)]، ميانگين (وسطي)، نگريدن (نظر کردن)، نيمه (نصف)، يکسان (مساوي يک نوع)، يکي (وحدت).
جوزجاني علاوه بر اين لغات مشترک به قياس آنها لغات ديگري به کار برده است که از آن جمله است: افکندن (طرح)، اندروني [داخلي (زاويه)]، بالايين (زبرين، عليا) برآمدن طلوع، بم (آواي درشت)، بهر (جزء قسمت)، جنبش آسماني (حرکت سماويه)، جنبش مشرقي (حرکت مشرقيه)، درشتي (خشونت)، درنگ (بطؤ)، راستا (عمود)، راست ايستادن (عمود شدن)، زودرو (سريع الحرکه)، سايه[ ظل (نجوم)]، سيک (سه يک، ثلث)، سيکي (سه يکي، ثلث بودن)، شکافتن [تشقيق (موسيقي)]، فراخ (پهن، گشاد)، فراخي (گشادگي فسحت)، کاهيدن (تنقيص، کم کردن)، کسيدگي [جر (صوت)]، گران رو (بطي الحرکه)، گرفتگي ماه (خسوف)، گرفتن آفتاب (کسوف)، گرفتن ماه (خسوف)، ميانگين (وسطي)، نا اتفاقي (عدم اتفاق)، نامتفق (غير متفق، متنافر)، ناوزن (عدم وزن، موزون نبودن) نيمه گاه (منصف).
آرميده (ساکن)، آميزش (اختلاط، مزج، انبازي (شرکت)، اندريابنده (مدرک)، اندر يافتن (ادراک)، انگاشتن (فرض کردن)، به خواست (بالا راده)، برسو (جهت علو)، بسودن و بساويدن (لمس کردن)، بسودني (ملموس)، بسياري (کثرت، تعدد)، بويايي (شامه)، بوييدني (مشموم)، بينايي (باصره) پذيرا (قابل)، پرورش (تربيت)، جنبش (حرکت)، چرايي (علت) چشايي (ذائقه)، چشيدني (مذوق)، چه چيزي (ماهيت)، خواست (اراده)، روينده (نامي، نبات)، رهايش (نجات، خلاص)، زايش (توليد)، زيانکار (مضر)، سپس (تأخر)، شمار (عدد)، شنوايي (سامعه)، گراينده (متمايل) مايه (ماده)، ميانجي (واسطه)، ميانگين (وسط، متوسط)، نگرنده (بيننده، باصره)، نهاد (وضع، طبع).
علاوه بر اين لغات مشترک، ناصر خسرو لغات پارسي يا مرکب از پارسي و تازي بسيار در آثار خود به کار برده است، از آن جمله است: افزاينده (نامي، نمو کننده)، امر پذير (قبول کننده امر و فرمان)، اندر کشنده (جاذب)، اندر کشيدن (جذب)، باريک انديش (دقيق الفکره)، باشاننده (موجد، خالق، فاعل)، بايسته (لازم)، به پاي کردگان (قوائم)، بر شونده (صاعد، بالا رونده)، بنا خواست (بلا اراده)، بودش (وجود)، بوينده (شامه، بوي کننده)، پديد آرنده (موجد، پذيرنده (قابل)، چرايي جوي (جويندة علت)، چشم زخم (لمح البصر، لحظه)، چوني (کيفيت)، خداي نفس (ذونفس)، خداوند تأويل (صاحب تأويل، امام)، خداوند تأييد (صاحب تأييد، امام)، خداوند منطق (واضع منطق، ارسطو)، دانشجوي (طالب علم)، رونده (رايج)، رونده (سياره)، زمان درنگ (بقاء مطلق، دهر)، زيريدن (سقوط به زير آمدن)، ساختگي (اتحاد، سازش)، سنگ آهن کش (آهن ربا)، سيب گري (توليد سيب)، صورت پذير (قابل صورت)، صورتگر (مصوّر) علم پذير (قابل علم)، علم جوي (طالب علم، دانشجوي)، کاربندنده (آمر، کارفرما)، کارپذير (منفعل)، کارکن (فاعل، موثر)، کارگر (موثر)، کاهش (نقصي نقصان)، کنجدگري (توليد کنجد)، گردنده (سياره)، گرونده (مومن)، گزاردن (شرح، بيان، تفسير)، گزارنده (شارح، مفسر)، مردم ابداعي (انسان مبدّع)، معني گزار (شارح معني)، مني (انيت)، ناجايگير (لامکان)، ناگذرنده (باقي)، نفس ستوري (نفس حيواني)، نفس سخنگوي (نفس ناطقه)، نور پذير (قابل نور)، نور دهنده (منير)، هست اول (موجود اول)، هست کننده (موجد).
انباز (شريک)، جان (نفس و روح)، جنبانيدن (تحريک، حرکت دادن)، چگونگي (کيفيت)، خواست (اراده)، گوهر (جوهر)، هستي (وجود).
و بر اين قياس لغات و ترکيبات ديگري در کيمياي سعادت آمده که در آثار ابن سينا ديده نشده، از آن جمله است: بزرگ خويشتني (خود را بزرگ انگاشتن)، بزهکار (اثيم)، بهشت روحاني (جنت روحانيه)، بي چگونگي (عدم کيفيت)، بي چگونه (بدون کيف)، بي چون (بدون کيف)، بي چوني (عدم کيفيت)، بينا (بصير)، پارسا (متقي)، پندار (وهم)، تخليط گر (مغالطه کار)، چوني (کيفيت)، دوزخ روحاني (جهنم روحاني)، سخن چيدن (نمّامي کردن)، شنوا (سميع)، کيدآوري (مکر و حيله)، نايافته (معدوم)، نمودگار (نمونه و نشان)، يافته (موجود).
آرميده (ساکن)، انبازي (شرکت)، بويايي (شامه)، بينايي (باصره)، پوشيدگي (استتار)، پذيرا (قابل)، پذيرايي (قبول)، پيوستگي (اتصال)، جنباننده (متحرک) جنبش (حرکت)، چرايي (علت)، چهار سويي (چهار گوشه بودن، مربع بودن)، دانسته (علم، معلوم)، درازي (طول)، روينده (نامي، نبات)، زبرين (فوقاني)، زيرين (تحتاني)، سبکي (خفت)، شمار (اندازه عدد)، شناخت (معرفت)، شنوايي (سامعه)، کرده (مفعول، محدث)، کنش (فعل)، کننده (فاعل)، گراني (نقل)، گردي (دايره بودن)، گوهر (جوهر)، گويا (ناطق)، مردمي (انسانيت) نام (اسم)، نهاد (وضع)، نيرو (قوت)، هستي (وجود)، يافت (ادراک وجدان).
و بر اين قياس افضل الدين لغات وترکيبات ديگري در آثار خود آورده که بدان صورت در آثار ابن سينا نيامده: آميختگي (مزج، خلط)، اجرام سپهري (اجرام سماوي)،انديشه گر (متفکر)، انگيزش (تحريک، تحريض)، با خرد (ذوعقل)،بستگي، (تعلق )،بودن(وجود)، بوشن (وجود)، بي خرد (غيرذي عقل)، پايندگي (قدمت، ابديت)، پژوهنده (باحث، متتبع)، پنهاني (خفا)، پيدايي (ظهور، آشکار شدن)، جان گويا (نفس ناطقه)، جانوري (حيوانيت)، جز گوهر (غيرجوهر)، جنبش به خواست (حرکت ارادي)، جنبندة به خواست (متحرک بالا راده)، چوني (کيفيت)، خرد سخن گوي (عقل ناطق)، خستو (مقر، معترف) خواستاري (شوق)، خود (نفس)، دانستگي (علم)، دانشجوي (طالب علم)، دشخوار ياب (صعب الوصول)، ر ستني (نبات)، سخن گوي (ناطق)، شکافته (ناشي شده)، صورت نماي (متجلي به صورت)، علم شمارش(علم اعداد)، فرزانگي (حکمت)، قوت آگهي و يابندگي (قوة ادراک) کارگر (فاعل، موثر)، کارگري (تأثير)، کاهانيدن (تنقيص)، کردگي (منفعلي)، گش [مرتين (صفرا و سودا)]، گنجايي (گنجايش، ظرفيت)، گوهر گوهران (جوهر الجواهر، اصل الجواهر)، ماية مايه ها (ماده المواد)، مايه نخستين (مادة اولي)، ناگويا (غيرناطق)، ناپيدايي (عدم ظهور)، نامدار (ذواسم)، نايابندگي (عدم ادراک)، نخستي (اوليت)، نفس روينده (نفس نامي)، نيرومند (قوي)، يابندگي (ادراک)، يافتن (ادراک، وجدان)
اندوهگن (غمگين)، بارگرفتن (لقاح پذيرفتن)، باز پس نگريستن (به عقب نگاه کردن)، به برگ داشتن (قوت دادن)، به خواب گراييدن (قصد خوابيدن کردن)، بددلي (ترس، جبن)، تخمدار (در مورد درختان)، چيز (شيء) خراميدن (رفتن به ناز و تکلف)، خدو (آب دهن)، خواست (اراده)، درفشيدن (درخشيدن)، درودگر (نجار)، دست بازگرفتن (دست کشيدن)، دست فرو گذاشتن (دست پايين انداختن)، دوش جنبانيدن (حرکت دادن شانه)، سکبساري (خفت، عدم تمکين و وقار)، شايد بودن (امکان)، شتابزدگي (تعجيل)، کردن (فعل)، گشتن دادن (بارور کردن مايه آبستني دادن)، گوهر (جوهر)، ميوه دار (مثمر)، نابودن (عدم)، ناچيز (لا شيء) ناکردن (عدم فعل)، نيستي (عدم)، هستي (وجود).
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.
از آغاز قرن سوم هجري، شعر فارسي که زبان دل و ترجمان احساسات است، ظاهر شد و رو به تکامل گذاشت؛ ولي نثر فارسي قريب يک قرن بعد نشأت يافت و به تدريج به سوي کمال شتافت. نخست آثار ادبي و تاريخي و جغرافيايي و ديني به زبان پارسي به رشته تحرير در آمد، چنان که شاهنامه ابومنصوري که مقدمه آن به جا مانده مولف به سال 346 ق، و کتاب گرشاسب تأليف ابوالمويد بلخي معاصر نوح بن منصور (365- 387 ق)، و ترجمه و اقتباس از تاريخ طبري توسط محمد بن ابي الفضل محمد بن عبدالله بلعمي (متوفي 363 ق) در تاريخ؛ و عجايب البلدان تأليف ابوالمويد مذکور، و حدود العالم من المشرق الي المغرب (مولف به سال 372 قمري) در جغرافي، و رساله در عقايد حنفيان تأليف حکيم ابوالقاسم سمرقندي (متوفي به سال 343 ق) و ترجمه و اقتباس از تفسير طبري توسط گروهي از علماي ماوراء النهر در عهد منصور بن نوح بن نصر (350- 365 ق)، و تفسير قرآن موجود در کتابخانه دانشگاه کمبريج (انگلستان) در زمره کتب ديني به شمار است.
کتاب هاي علمي فارسي از حيث زمان و کميت در مرحله دوم قرار دارد، از اين قبيل است: رساله استخراج محمد بن ايوب طبري (قرن چهارم) و شش فصل همان مولف در نجوم، و هدايت المتعلمين يا الهدايه في الطب تأليف ابوبکر (يا ابوحکيم) ربيع بن احمد اخويني بخاري مولف در حدود 370 ق، و رگ شناسي تأليف ابن سينا (373- 428 ق) در طب؛ و دانشنامه علائي تأليف ابن سينا (مولف بين 414 و 428 ) ترجمه و شرح قصه حي بن يقظان به قلم يکي از معاصران ابن سينا که به امر علاء الدوله کاکويه (398-433 ق) صورت گرفته در حکمت.
سبب تأليف کتب فارسي
1- عامه مردم و حتي طبقه متوسط از زبان عربي- جز آنچه مربوط به فرايض ديني بود- چيزي نمي دانستند؛ بنابراين کتابي که براي استفاده اين طبقات نوشته مي شد، ناگزير مي بايست به زبان مادري آنان تأليف شود.
2- غالب شاهان و امراي ايراني از زبان عربي آگاهي کافي نداشتند، و مولفان و مصفنان که کتب خود را براي تقرب و تمتع از صلات و جوايز، بديشان اتحاف مي کردند، ناگزير بودند که آثار خود را به زبان فارسي بنويسند، و حتي يک از علل رواج شعر فارسي در همين امر است. مولف تاريخ سيستان نويسد: “]پس از تسخير هرات به دست يعقوب] شعر او را شعر گفتندي به تازي:
قد اکرم الله اهل المصر و البلد
بملک يعقوب ذي الافضال و العدد...
چون اين شعر برخواندند، او عالم نبود، در نيافت، محمد بن وصيف حاضر بود و دبير رسايل او بود، و ادب نيکو دانست، و بدان روزگار نامه پارسي نبود. پس يعقوب گفت: “چيزي که من اندر نيابم، چرا بايد گفت؟” محمد بن وصيف پس شعر پارسي گفتن گرفت... و چون عجم برکنده شدند و عرب آمدند، شعر ميان ايشان به تازي بود، و همگنان را علم و معرفت شعر تازي بود، و اندر عجم کسي بر نيامد که او را بزرگي آن بود پيش از يعقوب که اندر او شعر گفتندي، مگر حمزه بن عبدالله الشاري، و اوعالم بود و تازي دانست، شعراي او تازي گفتند و سپاه او بيشتر همه از عرب بودند و تازيان بودند. چون يعقوب زنبيل و عمار خارجي را بکشت و هري بگرفت، و سيستان و کرمان و فارس او را دادند، محمد بن وصيف اين شعر بگفت:
اي اميري که اميران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولاي و سگ بند و غلام....
و بسام کورد از آن خوارج بود که به صلح نزد يعقوب آمده بودند. چون طريق وصيف بديد اندر شعر، شعرها گفتن و اديب بود، و حديث عمار اندر شعري ياد کند؛
هرکه نبود او به دل متهم
بر اثر دعوت تو کرد نعم..
باز محمد بن مخلد هم سگزي بود، مردي فاضل بود و شاعر، نيز پارسي گفتن گرفت، و اين شعر را بگفت:
جز تو نزاد حوا و آدم نکشت
شير نهادي به دل و بر منشت...
پس از آن هر کسي طريق شعر گفتن بر گرفتند؛ اما ابتدا اينان بودند..”
در مقدمه ترجمه و اقتباس از تفسير طبري مي خوانيم: اين کتاب را بياوردند از بغداد؛ چهل مصحف بود اين کتاب نبشته به زبان تازي و به اسنادهاي دراز بود، و بياوردند سوي امير سيد مظفر ابوصالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعيل رحمت الله عليهم اجمعين. پس دشخوار آمد بر وي خواندن اين کتاب و عبارت کردن آن به زبان تازي، و چنان خواست که مر اين را ترجمه کند به زبان پارسي. پس علماي ماوراء النهر را گرد کرد، و اين را ايشان فتوا کرد که: “روا باشد که ما اين کتاب را به زبان پارسي گردانيم؟” گفتند: “روا باشد خواندن و نبشتن تفسير قرآن به پارسي مر آن کسي را که او تازي نداند”.
شهمردا نبن ابي الخير در نزهت نامة علائي” و “شنيدم که خداوند ماضي علاء الدوله قدس الله روحه.. خواجه رئيس بوعلي سينا را گفت: اگر علوم اوايل به عبارت پارسي بودي، من توانستمي دانستن. و بدين سبب به حکم فرمان دانشنامه علايي ساخت.” و به احتملا قوي ابوريحان بيروني “التفهيم” فارسي را نيز به همين منظور براي ريحانه دختر حسين (يا حسن) خوارزمي تأليف کرده است.
ابن سينا و بيروني
با تأليف اين دو کتاب، فرهنگ لغات فارسي غني تر و ارجمند تر گرديد؛ زيرا اين دو دانشمند از لغاتي که متداول و رايج بود، و نيز از آنچه که بطون کتب مضبوط بود، گلچين کرده، در دو اثر جاويدان خود به کار بردند و براي مفاهيمي نيز که لغتي در تداول يا در کتب پيشينيان نيافته بودند، لغات رايج را مجازاً به معاني جديد استعمال کردند؛ و در صورت ضرورت، ترکيبات و اصلاحاتي از مفردات پارسي پرداختند، و زبان پارسي را- تا آنجا که در آن عهد ميسر بود- شايسته اداي مفاهيم علمي کردند.
زمان تأليف دانشنامه و التفهيم قريب به يکديگر است؛ چه التفهيم در سال 420 ق تاليف شده و سال تأليف دانشنامه هرچند مشخص نيست، ولي به طور قطع بين سال هاي 414 و 428 تأليف شده است. بنابراين با مدارک موجود تقدم و تأخر تأليف اين دو کتاب با تأثير يکي در ديگري معلوم نيست. در هرحال با وجود اختلاف دانشنامه و التفهيم در موضوع، آن دو لغات و ترکيبات مشترک بسيار دارند که از آن جمله است:
لغات مشترک: آبناک (پر آب و زميني که از همه جاي آن آب بيرون مي جوشد)، آرميدن (و مشتقات آن: ساکن بودن، بي حرکت بودن)، (آميختن (و مشتقات آن: اختلاط و امتزاج و ترکيب)، اندر يافتن (و مشتقات آن: ادراک کردن)، باريک (دقيق)، برسو (عالي و سمت فوقاني)، پذيرفتن، پذرفتن (قبول، بيروني آن را به معني نجومي به کار برده و ابن سينا به معني فلسفي)، پيوستن (اتصال، بيروني اين کلمه را به مفهوم نجومي گرفته و ابن سينا به مفهوم فلسفي. همچنين است پيوند به معني اتصال)، تنومند (جرم و جسم)، تنومندي (جسمانيت، بيروني به مفهوم نجومي استعمال کرده و ابن سينا به معني حکمي)، جنبانيدن (و متشقات آن: حرکت دادن تحريک)، چگونگي (کيفيت)، چهار سو (چهار گوشه، مربع، مستطيل و چهار سويي: چهار گوشه بودن)، خرمن (ماه: هاله)، ديگرم (وصف ترتيبي، ديگر)، ديداري (مرئي)، راست (مستقيم خط)، رده (صف، سطر، کلمات)، زبر سو (علوي مقابل سفلي)، زيانکار (مضر، ضاري)، سه سو (مثلث؛ سه سويي مثلث بودن)، شمار (عدد)، فروسو (تحت، سفل)، فرو شدن (انحطاط، سقوط، غروب)، کرانه (کنار، طرف، حاشيه)، گرايستن (ميل کردن، متمايل شدن) مانندگي (شباهت و تشبيه)، ميانگين (ميانگي، واسطه، متوسط)، نگرش (نظر، ملاحظه)، نهادن (فرض کردن)، هموار (مسطح)، همواري (مسطح بودن)، يادداشتن (و متشقات آن: حفظ به خاطر داشتن).
بديهي است که بسياري از لغات بسيط و مرکب در دانشنامه آمده که در التفهيم نيست و به عکس. التفهيم و دانشنامه هريک جداگانه در کتب نجومي و فلسفي پارسي تأثير کرده اند.
لغات پارسي در آثار ابن سينا
بخش اول: لغات معمول در زبان فارسي که پيش از عهد ابن سينا و هم در زمان او متداول بوده است و شيخ آنها را طبق عادت در آثار خود وارد کرده است، از اين قبيل است:
آبي، آتشي، آرامش، آسان، آفت، آهنگ، اسب، افکندن، ايستادن، باد، برف، پايدار، پدري، پذيرفتن، جدايي، خون، درشتي، دل، روشنايي، سخن، سردي، شاخ، کمي، گردش، گرمي، گوشت، مغز، يکسان و غيره.
بخش سوم: لغات علمي و فلسفي که ابوريحان بيروني و ابن سينا هر دو آورده اند و نمونه آنها پيشتر گذشت.
بخش چهارم: لغات و ترکيباتي که نخستين بار در آثار ابن سينا آمده، و در کتاب هاي مولفان پيش از او ديده نمي شود؛ از اين قبيل است: ايستادگي به خودي خود، ايستاده به خود، به خويشتن ايستادن، بهره پذيرش، بي گسستگي، پسرگر، پيوندپذير، پيونددار، ترکيب پذيرنده، جزاويي جزوي شناس، جنبش پذير، جنبش پذيرفتن، جنبش پذيري، جنبش دار، جنبش راست، جنبش گرد، جهت گر، خانه گر، دو چنداني، شايد بود، شايد بودن، علم زيرين، علم سپس طبيعت، علم فرهنگ، علم ميانگين، کار کنش، کجايي، کدامي، کي، مانندگي جستن، مانندگي نمودن، مايگي، معشوق ماني، هرآينگي بودن، هست آمدن، هست بودن، هستي ده و غيره.
طبق فهرست هايي که نگارنده براي لغات و اصطلاحات برجسته پارسي با مرکب از تازي و پارسي دانشنامه (بخش هايي منطق، الهي و طبيعي) ترتيب داده شماره آنها از اين قرار است: منطق 214، طبيعي 201، الهي 474 که جمعاً 889 کلمه است. رساله رگ شناسي نيز طبق استخراج مصحح آن، آقاي سيد محمد مشکوه 150 لغت و ترکيب قابل توجه دارد، و جمع اين دو بخش 1039 است؛ و اگر مکررات را حذف کنيم شامل قريب هزار لغت بسيط و مرکب خواهد بود. ابن سينا در انتخاب و وضع لغات فارسي شيوه هاي ذيل را به کار برده است.
1- تغيير معني متداول: شيخ بسياري از لغات معمول عهد خود را مجازاً براي مفاهيم فلسفي و علمي استعمال کرده است، از آن جمله است: ايستادن (قائم بودن)، به خواست (بالا راده)، برينش (قطع در رياضي و هندسه)، بسياري (کثرت، مقابل وحدت)، بکنيدن (ان ينفعل)، پذيرا (قابل، به اصطلاح فلسفي) پذيرفته (حال، به اصطلاح فلسفه)، تنومند[ (عالم) جسماني]، تنومندي،[ (قوت هاي) جسماني]، جدايي (غيرت)، جوالدوزي (ممسلي، نبض)، دارنده[ (علت) مبقيه]، داشت (ملک)، دريابنده (مدرک)، روان (نفس)، زخم (قرعه، ضربه)، سربه سر (مساوي)، کجايي (اين)، کرده، (مفعول، محدث)، کنا (فاعل، فعيل)، کنندگي (فاعليت، محدثيت)، کننده (فاعل، محدث)، کنش (اين يفعل)، کيي (متي)، گداخته (مايع، متقابل جامد)، مايگي (ماديت، ماده بودن)، نهاد (وضع)، يکيي (وحدت، مقابل کثرت).
2- ترکيب و اشتقاق: همچنين ابن سينا از ترکيب لغات با يکديگر و اشتقاق از مصادر اصطلاحاتي براي مفاهيم علمي و فلسفي ساخته است. اين گونه کلمات نيز بر دو قسم است:
الف- ترکيب لغات فارسي: از اين نوع است: آيينه سوزان (آيينة محرقه)، ارگي [منشاري (نبض)]، افکندن گمان (توليد شک)، اندر ميان افتاده (الواقع في الوسط)، اندريابايي (ادراک)، اندريابنده (مُدرک)، اندريافت (ادراک)، اندريافتن (ادراک)، اندريافته (مدرک)، ايستادگي به خودي خود (قائم بالذات بودن)، ايستاده به خود (قائم بالذات)، ايستاده بودن (قائم بودن)، باريک گوهري (دقت در جوهر)، بالش ده (منميه)، برسو (جهت علو)، بستناکي (انجماد)، بهره پذير (قابل قسمت)، بهره پذيرش (قابليت تقيسم، قابليت تجزي)، بهره پذيرفتن (قابليت تقسيم)، بيرون از طبيعت (مابعدالطبيعه)، بي گسستگي (لاينقطع)، پاره شدن (تجزي)، پسرگر (مولد و موجد پسر)، پهن ناخن (عريض الاظفار) پيداگر (ظاهر کننده)، پيوند پير (قابل اتصال)، پيوند پذيرفتن (قبول اتصال)، جان سخن گويا (سخن ناطقه)، جزاويي (خلاف، تقابل) جنبايي [(قوة) حرکت]، جنبش پذير (قابل حرکت)، جنبش پذيرفتن (قبول حرکت)، جنبش پذيري (قابليت حرکت)، جنبش دار (متحرک)، جنبش راست (حرکت مستقيم)، جنبش گرد (حرکت مستدير) جنبنده به خواست چه چيزي (ماهويت، ماهيت)، دم موشي [ذنب الفار (نبض)]، دو زخمي [ذوالقرعتين (نبض)]، ديداري (ظاهري)، ديرجنب (بطي ء الحرکه)، روشن سرشتي (منور الفطره بودن)، زايش ده (مولده)، زفرزبرين (فلک اعلي)، زفر زيرين (فک اسفل)، زودجنب (سريع الحرکه)، سست زخم (سست قرعه، سست ضربه)، سه سو (مثلث)، سه سويي (مثلث بودن)، شايد بود (امکان)، شايد بود بودن (ممکن بودن)، فروسو (جهت سفلي)، گوهر روينده (جوهر نامي، نبات)، مانندگي جستن (تشبه)، مانندگي نمودن (تشبه نمودن)، مورچگي [نملي( نبض)]، ناپذيرا (غيرقابل)، ناپذيرايي (عدم قبول) ناديداري (باطني)، ناشمار (غيرعدد)، هرآينگي بودن (وجوب)، هست آمدن (به وجود آمدن)، هست بودن (موجوديت)، هست شدن (موجود شدن).
ب- ترکيب لغات پارسي با لغات تازي؛ از آن جمله است: افکندن يقين (توليد يقين)، جدا وزن (مباين الوزن)، جهتگر (ذو جهت، دارندة جهت)، حدکهين (حداصغر)، حد مهين (حداکبر)، حد ميانگين (حد اوسط)، حرکت راست (حرکت مستقيمه)، حرکت گرد (حرکت مستديره)، سردي طبيعي (برودت طبيعي)، سردي ناطبيعي (برودت غيرطبيعي)، شمار تام (عدد تام)، علم آب (علم تفسره، علم بول)، علم انگارش (علوم و هميه، رياضيات)، علم برين (علم اعلي، حکمت مابعدالطبيعه)، علم پيشين (حکمت اولي)، علم ترازو (منطق)، علم رگ (علم نبض)، علم زيرين (علم اسفل، علم طبيعي)، علم سپس طبيعت (علم مابعدالطبيعه)، علم فرهنگ (علم تعليمي)، علم ميانگين (علم اواسط)، فلسفه پيشين (حکمت اولي)، قسمت پذير بودن (قابل قسمت بودن)، قسمت پذير شدن (قابل قسمت شدن)، قسمت پذيرفتن (قبول قسمت)، قوت اندر يابنده (قوه مدرکه)، قوت جنبش (قوه حرکت، قوه محرکه)، قوت داننده (قوه عاقله)، قوت کنايي (قوه فاعله)، قوت يادداشت (قوه حافظه)، قياس راست (قياس مستقيم)، گرمي طبيعي (حرارت طبيعي)، گرمي ناطبيعي (حرارت غيرطبيعي)، گوهر شناسنده به حس (حيوان)، مقدمه پيشين (مقدمه اولي)، مقدمه کهين (مقدمه صغري)، مقدمه مهين (مقدمه کبري)، نايقيني (عدم يقين)، نبض آهوي (نبض غزالي)؛ نبض باريک (نبض دقيق)؛ نبض تيز (نبض سريع)، نبض خرد (صغير)، نبض درنگي (نبض بطيء)، نبض دمادم (نبض متواتر)، نبض ستيز (نبض غليظ)، نبض لرزنده (نبض متشنج).
تأثير واژگان پارسي ابن سينا در ادبيات
مصنفات پارسي ابن سينا در نويسندگان کتب فلسفي تأثير بسزا کرده و بسياري از لغات بسيط و مرکب او را مولفان ديگر اقتباس و استعمال کرده و سبک او را در وضع لغات به کار برده اند. نخستين تأثير آثار شيخ در حلقه ياران و شاگردان او آشکار شد.
یک: ياران و شاگردان ابن سينا
الف- مترجم و شارح قصه حي بن يقظان
علاوه بر اين لغات مشترک، مترجم و شارح قصه حي بن يقظان لغات پارسي با مرکب جالب توجهي به شيوه ابن سينا به کار برده است؛ از اين قبيل است: آباداني کن (تعمير کننده)، آبخيزگاه (منبع)، آشنا کن (سابح)، آميختن (اختلاط، امتزاج)، آمخيتن (مجاورت، معاشرت)، آميخته (مختلط)، آن جهاني (اخروي)، انبوسنده (متوالد)، انبوسيدن (تولد، موجود گرديدن)، انديشه کردن (تفکر)، بردفسانيدن (چسبانيدن)، بردوسائيدن (چسبانيدن)، بودن (وجود)، بستاخي (گستاخي، جسارت)، بودني (مکوّن)، بي آرامي (عدم سکون)، پرواز کن [دارج (پرنده)]، پژوژ (الحاح)، پژوژناکي (اصرار، مصريت)، پوشيدني (ملبوس)، تيزديداري (حدت نظر)، جاي پذير (قابل مکان)، جاي گير (حال)، خردتن (صغير الجثه)، خرد دانا (عقل نظري)، خردکارکن (عقل عملي)، خوردني (مأکول) دهندة صورت ها (واهب الصور)، ديدني (مرئي)، راست پر [مدوّم (پرنده)]، راست فراستي (فراست صحيح) راه ميانه (طريق معتدل)، زودرو (حيثت الحرکه)، شناسا (عارف داننده) شنودني (مسموع)، فره مند (باشکوه، بافر)، قوت چشم (قوة غضب)، گران و (ثقيل الحرکه)، لهوناک (لهودوست، عياش)، ناگويا (عجم، صامت)، نهندة شريعت (واضع شريعت)، نيست شدن (عدم).
ب- ابوعبيد جوزجاني
ايستاده (قائم)، بريدن (قطع)، بيروني (خارجي)، پاره (جزء، بخش)، پهلو، پهلوي (جانب)، پهنا (عرض)، پيشينگان (قدما)، پيوستن (اتصال)، پيوندانيدن (اتصال دادن)، تيزي (حدت، تندي)، جفت (زوج)، جنبش (حرکت)، چند (مساوي، معادل)، درازا (طول) دستان (نغمه، آهنگ)، دشخوار (مشکل، صعب)، زبرين (عليا)، زيرين (سفلي)، سپسين (متأخر، مؤخر)، ستبرا (ضخامت)، سو، سوي (جانب، طرف)، شايستن (ممکن بودن)، طاق (فرد)، کاستن (کم کردن)، کنار (جانب، طرف)، گران (ثقيل)، گراني (ثقل، سنگيني)، مانندگي (شباهت)، مهتر [بزرگتر (در مورد غير ذوي العقول)]، ميانگين (وسطي)، نگريدن (نظر کردن)، نيمه (نصف)، يکسان (مساوي يک نوع)، يکي (وحدت).
جوزجاني علاوه بر اين لغات مشترک به قياس آنها لغات ديگري به کار برده است که از آن جمله است: افکندن (طرح)، اندروني [داخلي (زاويه)]، بالايين (زبرين، عليا) برآمدن طلوع، بم (آواي درشت)، بهر (جزء قسمت)، جنبش آسماني (حرکت سماويه)، جنبش مشرقي (حرکت مشرقيه)، درشتي (خشونت)، درنگ (بطؤ)، راستا (عمود)، راست ايستادن (عمود شدن)، زودرو (سريع الحرکه)، سايه[ ظل (نجوم)]، سيک (سه يک، ثلث)، سيکي (سه يکي، ثلث بودن)، شکافتن [تشقيق (موسيقي)]، فراخ (پهن، گشاد)، فراخي (گشادگي فسحت)، کاهيدن (تنقيص، کم کردن)، کسيدگي [جر (صوت)]، گران رو (بطي الحرکه)، گرفتگي ماه (خسوف)، گرفتن آفتاب (کسوف)، گرفتن ماه (خسوف)، ميانگين (وسطي)، نا اتفاقي (عدم اتفاق)، نامتفق (غير متفق، متنافر)، ناوزن (عدم وزن، موزون نبودن) نيمه گاه (منصف).
دو: پس از عهد ابن سينا
الف- ناصر خسرو
آرميده (ساکن)، آميزش (اختلاط، مزج، انبازي (شرکت)، اندريابنده (مدرک)، اندر يافتن (ادراک)، انگاشتن (فرض کردن)، به خواست (بالا راده)، برسو (جهت علو)، بسودن و بساويدن (لمس کردن)، بسودني (ملموس)، بسياري (کثرت، تعدد)، بويايي (شامه)، بوييدني (مشموم)، بينايي (باصره) پذيرا (قابل)، پرورش (تربيت)، جنبش (حرکت)، چرايي (علت) چشايي (ذائقه)، چشيدني (مذوق)، چه چيزي (ماهيت)، خواست (اراده)، روينده (نامي، نبات)، رهايش (نجات، خلاص)، زايش (توليد)، زيانکار (مضر)، سپس (تأخر)، شمار (عدد)، شنوايي (سامعه)، گراينده (متمايل) مايه (ماده)، ميانجي (واسطه)، ميانگين (وسط، متوسط)، نگرنده (بيننده، باصره)، نهاد (وضع، طبع).
علاوه بر اين لغات مشترک، ناصر خسرو لغات پارسي يا مرکب از پارسي و تازي بسيار در آثار خود به کار برده است، از آن جمله است: افزاينده (نامي، نمو کننده)، امر پذير (قبول کننده امر و فرمان)، اندر کشنده (جاذب)، اندر کشيدن (جذب)، باريک انديش (دقيق الفکره)، باشاننده (موجد، خالق، فاعل)، بايسته (لازم)، به پاي کردگان (قوائم)، بر شونده (صاعد، بالا رونده)، بنا خواست (بلا اراده)، بودش (وجود)، بوينده (شامه، بوي کننده)، پديد آرنده (موجد، پذيرنده (قابل)، چرايي جوي (جويندة علت)، چشم زخم (لمح البصر، لحظه)، چوني (کيفيت)، خداي نفس (ذونفس)، خداوند تأويل (صاحب تأويل، امام)، خداوند تأييد (صاحب تأييد، امام)، خداوند منطق (واضع منطق، ارسطو)، دانشجوي (طالب علم)، رونده (رايج)، رونده (سياره)، زمان درنگ (بقاء مطلق، دهر)، زيريدن (سقوط به زير آمدن)، ساختگي (اتحاد، سازش)، سنگ آهن کش (آهن ربا)، سيب گري (توليد سيب)، صورت پذير (قابل صورت)، صورتگر (مصوّر) علم پذير (قابل علم)، علم جوي (طالب علم، دانشجوي)، کاربندنده (آمر، کارفرما)، کارپذير (منفعل)، کارکن (فاعل، موثر)، کارگر (موثر)، کاهش (نقصي نقصان)، کنجدگري (توليد کنجد)، گردنده (سياره)، گرونده (مومن)، گزاردن (شرح، بيان، تفسير)، گزارنده (شارح، مفسر)، مردم ابداعي (انسان مبدّع)، معني گزار (شارح معني)، مني (انيت)، ناجايگير (لامکان)، ناگذرنده (باقي)، نفس ستوري (نفس حيواني)، نفس سخنگوي (نفس ناطقه)، نور پذير (قابل نور)، نور دهنده (منير)، هست اول (موجود اول)، هست کننده (موجد).
ب- غزالي
انباز (شريک)، جان (نفس و روح)، جنبانيدن (تحريک، حرکت دادن)، چگونگي (کيفيت)، خواست (اراده)، گوهر (جوهر)، هستي (وجود).
و بر اين قياس لغات و ترکيبات ديگري در کيمياي سعادت آمده که در آثار ابن سينا ديده نشده، از آن جمله است: بزرگ خويشتني (خود را بزرگ انگاشتن)، بزهکار (اثيم)، بهشت روحاني (جنت روحانيه)، بي چگونگي (عدم کيفيت)، بي چگونه (بدون کيف)، بي چون (بدون کيف)، بي چوني (عدم کيفيت)، بينا (بصير)، پارسا (متقي)، پندار (وهم)، تخليط گر (مغالطه کار)، چوني (کيفيت)، دوزخ روحاني (جهنم روحاني)، سخن چيدن (نمّامي کردن)، شنوا (سميع)، کيدآوري (مکر و حيله)، نايافته (معدوم)، نمودگار (نمونه و نشان)، يافته (موجود).
ج- افضل الدين کاشاني
آرميده (ساکن)، انبازي (شرکت)، بويايي (شامه)، بينايي (باصره)، پوشيدگي (استتار)، پذيرا (قابل)، پذيرايي (قبول)، پيوستگي (اتصال)، جنباننده (متحرک) جنبش (حرکت)، چرايي (علت)، چهار سويي (چهار گوشه بودن، مربع بودن)، دانسته (علم، معلوم)، درازي (طول)، روينده (نامي، نبات)، زبرين (فوقاني)، زيرين (تحتاني)، سبکي (خفت)، شمار (اندازه عدد)، شناخت (معرفت)، شنوايي (سامعه)، کرده (مفعول، محدث)، کنش (فعل)، کننده (فاعل)، گراني (نقل)، گردي (دايره بودن)، گوهر (جوهر)، گويا (ناطق)، مردمي (انسانيت) نام (اسم)، نهاد (وضع)، نيرو (قوت)، هستي (وجود)، يافت (ادراک وجدان).
و بر اين قياس افضل الدين لغات وترکيبات ديگري در آثار خود آورده که بدان صورت در آثار ابن سينا نيامده: آميختگي (مزج، خلط)، اجرام سپهري (اجرام سماوي)،انديشه گر (متفکر)، انگيزش (تحريک، تحريض)، با خرد (ذوعقل)،بستگي، (تعلق )،بودن(وجود)، بوشن (وجود)، بي خرد (غيرذي عقل)، پايندگي (قدمت، ابديت)، پژوهنده (باحث، متتبع)، پنهاني (خفا)، پيدايي (ظهور، آشکار شدن)، جان گويا (نفس ناطقه)، جانوري (حيوانيت)، جز گوهر (غيرجوهر)، جنبش به خواست (حرکت ارادي)، جنبندة به خواست (متحرک بالا راده)، چوني (کيفيت)، خرد سخن گوي (عقل ناطق)، خستو (مقر، معترف) خواستاري (شوق)، خود (نفس)، دانستگي (علم)، دانشجوي (طالب علم)، دشخوار ياب (صعب الوصول)، ر ستني (نبات)، سخن گوي (ناطق)، شکافته (ناشي شده)، صورت نماي (متجلي به صورت)، علم شمارش(علم اعداد)، فرزانگي (حکمت)، قوت آگهي و يابندگي (قوة ادراک) کارگر (فاعل، موثر)، کارگري (تأثير)، کاهانيدن (تنقيص)، کردگي (منفعلي)، گش [مرتين (صفرا و سودا)]، گنجايي (گنجايش، ظرفيت)، گوهر گوهران (جوهر الجواهر، اصل الجواهر)، ماية مايه ها (ماده المواد)، مايه نخستين (مادة اولي)، ناگويا (غيرناطق)، ناپيدايي (عدم ظهور)، نامدار (ذواسم)، نايابندگي (عدم ادراک)، نخستي (اوليت)، نفس روينده (نفس نامي)، نيرومند (قوي)، يابندگي (ادراک)، يافتن (ادراک، وجدان)
نصيرالدين طوسي
مختصات کتب فارسي خواجه
اندوهگن (غمگين)، بارگرفتن (لقاح پذيرفتن)، باز پس نگريستن (به عقب نگاه کردن)، به برگ داشتن (قوت دادن)، به خواب گراييدن (قصد خوابيدن کردن)، بددلي (ترس، جبن)، تخمدار (در مورد درختان)، چيز (شيء) خراميدن (رفتن به ناز و تکلف)، خدو (آب دهن)، خواست (اراده)، درفشيدن (درخشيدن)، درودگر (نجار)، دست بازگرفتن (دست کشيدن)، دست فرو گذاشتن (دست پايين انداختن)، دوش جنبانيدن (حرکت دادن شانه)، سکبساري (خفت، عدم تمکين و وقار)، شايد بودن (امکان)، شتابزدگي (تعجيل)، کردن (فعل)، گشتن دادن (بارور کردن مايه آبستني دادن)، گوهر (جوهر)، ميوه دار (مثمر)، نابودن (عدم)، ناچيز (لا شيء) ناکردن (عدم فعل)، نيستي (عدم)، هستي (وجود).
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}